راز سر به مهر
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

راز سر به مهر

 

آن راز سر به مهر، که گفتی به رود نیل

خواندی برآتشش ، که نسوزانی ام برخلیل

در کوره راهِ غار، ابو بکــــــر هم شنید ؟

سری میان خالق و مخـلوق ، از این قبیل

در ابتدای شصـت و یک هجــری آسـمان

آماده ی نگـارش منظـــومه ای جـــــــلیل

با شرح ِشرحه شرحه گی ِ یکــه تازعشق

یا شـرح ِجان فشــــــــانی محبوب جبرئیل

بغـضی رســید و باز گلـوی مرا فشـرد

اشـکی دوید وچشم مرا شست و، شد دلیل

جویی پر آب و کودک ِعطشان و َمشک ِخشک

شیری که فخر عالم هسـتی است بی بدیل

پورِعلی است این ، که کند عزم علــــقمه

غرق ِخجالت است از او، روی سلســـبیل

مشکش ازآب پرشد وکامش هنوز خشــــک

باران تیر بر سـرش آمد ز صـــدر و ذیل

براسـب می زند هی و،هـیهات، زان خسـان...

دست وفا و جود و سخا ، می شودعلیل

دســتی که اهل معرفتش بوسه می دهند

در سایه سارِمَشــک نشسته است درسبیل

ای دسـت گیرِخیل ِزمین خوردگــــان ِفرش

دستم بگـیر، پورِعلی ، جان من ، دخیل!

در حیرتم که بی صفتان ، چون چنین کنند؟

دون همتی است خاصــــیت مردم بخـیل

مصطفی معارف 5/9/90 تهران

 





:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 آذر 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/commenting/avatars/avatar07.jpg
مـریــم در تاریخ : 1390/9/8/2 - - گفته است :

کاش … کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند …

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام …

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید …

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند …

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،

اما هیچ کسی نمی فهمد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: